--! code By --> <--! code By -->
تاريخچهي باستانشناسي در ايران (110)
از قرن نهم هجري (پانزدهم ميلادي) به بعد، با انتشار سفرنامههاي سياحان و جهانگردان خارجي، ايران بعنوان يكي از كشورهاي باستاني با پيشينهي فرهنگي كهن به جهانيان معرفي شد.
«باروبارو»ي ايتاليايي يكي از نخستين كساني بود كه در سال 877 هجري (1472ميلادي) از تخت جمشيد، جايي كه در گزارش خود از آن با نام «چهل منار» ياد كرده بازديد نمود. تقريبا دو سده بعد در عصر صفوي «پيترو دلاواله» جهانگرد ايتاليايي در سال 1032هجري (1622 ميلادي)، پاي در تخت جمشيد گذاشت و كتيبههاي ميخي آنجا را نسخهبرداري و براي مطالعه با خود به اروپا برد.
«انگلبرت كمپفر» جهانگرد و پزشك آلماني در سال 1098هجري (1685ميلادي) به تخت جمشيد آمد. او نخستين كسي است كه خطوط كتيبههاي هخامنشي را به ميخ تشبيه كرد و آنها را «خطوط ميخي» نامگذاري كرد و در سفرنامهاش آگاهيهاي بيشتري دربارهي اين محوطهي باستاني به دست داد. چند سده پس از اين ديدارها و نسخهبرداريها و مطالعات مقدماتي «گئورك ـ فريدريش گروتفند» محقق گمنام آلماني كه معلم تاريخ يونان باستان و زبان لاتين در دانشگاه «گوتينگن» بود، با آنكه هرگز به ايران سفر نكرده و زبان و خط قديم و جديد ايرانيان را نياموخته بود، در سال 1235هجري (1837ميلادي)، موفق به كشف رمز و خواندن خط ميخي باستان شد و به راز كتيبههاي هخامنشي دست يافت.
به موازات اين كشف مهم و كمي بعد از آن يك نظامي انگليسي به نام «هنري راولينسن» كه براي آموزش و انتظام قواي نظامي ايران چند سالي را در استخدام حكومت قاجار بود و به خط و زبان فارسي تسلط كامل داشت و به راحتي به فارسي سخن ميگفت، بدون آگاهي از روش كار محقق آلماني، از كتيبههاي هخامنشي «گنج نامه» همدان و «بيستون» كرمانشاه و كتيبههاي تخت جمشيد نسخهبرداري كرد. مهمترين كار او نسخهبرداري از كتيبهي بيستون به سال 1252هجري (1836ميلادي)، و كشف رمز و خواندن اين سند گوياي تاريخ ايران بود.
حاصل يافتههاي وي با تفاوتهاي اندك نتيجهي مطالعات «گروتفند» آلماني را تاييد كرد.
از آن پس كليد كشف رمز و خواندن خط ميخي فارسي باستان و ديگر انواع خطوط ميخي رايج در جهان باستان به دست آمد. نخستين كلنگ كاوشهاي باستانشناسي در ايران را «ويليام كنت لوفتوس» انگليسي در سالهاي 1849 تا 1851 ميلادي در ويرانههاي شوش پايتخت باستاني عيلام بر زمين زد. اين تاريخ راميتوان سرآغاز فعاليتهاي ميداني باستانشناسي در ايران دانست.
توصيف او دربارهي اهميت اين محوطهي وسيع باستاني توجه فرانسويان را به آثار ايران به طور اعم و به شهر باستاني شوش به طور اخص جلب كرد و آنان پيشدستي كرده و نظر مثبت شاه قاجار را براي صدور اجازهي حفاري در شوش به دست آوردند. آنگاه يك مهندس معمار فرانسوي به نام «مارسل ديولافوا» براي تهيهي مقدمات كاوشهاي باستانشناسي در شوش به سال 1883ميلادي (1301 هجري)، وارد ايران شد. سرانجام طي تشريفاتي كه ناصرالدين شاه در فرمان خود به «ظلَ السطان»(حاكم وقت اصفهان و خوزستان) متذكر گرديد، كاوش فرانسويان در شوش رسما در سال 1885ميلادي (1303 هجري) آغاز شد و نزديك به 95 سال ادامه پيدا كرد.
«ديولافوا» به همراه همسرش «ژان» و دو دستيار، كار خود را در تپهي آپاداناي شوش آغاز كرد. معمار فرانسوي بدون در نظر گرفتن مفاد قرارداد با دولت ايران و با توسل به روشهاي غيرقانوني، اشياء مكشوفه و حتي اجزاء معماري را كه جابهجايي آنها به صراحت در توافقنامه ايران منع شده بود، به موزهي «لوور» پاريس منتقل كرد.
دربار قاجار كه متوجه عهدشكني «ديولافوا» شده بود، رسما در اين مورد به دولت فرانسه اعتراض كرد، اما دولت فرانسه اين اعتراض را جدي تلقي نكرد و فقط براي رفع كدورت از شاه ايران دعوت كرد تا براي بازديد از نمايشگاه اشياء مكشوفه در شوش به فرانسه سفر كند. اين سفر سومين و آخرين سفر شاه قاجار به اروپا و فرنگستان، بود كه در سال 1307 هجري (1889 ميلادي) انجام شد. شاه از نمايشگاه اشياء شوش در پاريس بازديد كرد و تحت تاثير آن قرار گرفت و سرانجام از اعتراض خود صرفنظر كرد و مقدمات كار براي انعقاد قرارداد جديدي دربارهي كاوشهاي فرانسويان در شوش فراهم آمد. در سال 1312 هجري(1895ميلادي)، قرارداد جديدي ميان دولت ايران و فرانسه در 8 فصل تدوين گرديد، اما با كشته شدن ناصرالدين شاه در ماه ذيقعده 1313هجري، اين قرارداد هرگز به مرحلهي اجرا درنيامد.
فرانسويان كه به اهميت و ارزش تپههاي باستاني شوش پي برده بودند بار ديگر در عهد سلطنت مظفرالدين شاه قاجار قدم پيش نهاده و خواستار اجراي قرارداد منعقده شدهي مذكور گشتند. درسال 1315 هجري(1898ميلادي) «ژاك دومُرگان» زمينشناس و مهندس معدن كه در آن زمان سرگرم كاوش باستانشناسي در مصر بود، ماموريت يافت تا براي اجراي قرارداد مورد بحث به ايران سفر كند.
نخستين سفر وي با استقبال مقامات ايراني مواجه نگرديد و عبدالمجيد ميرزا، حاكم وقت خوزستان حاضر به همكاري با او نشد و در نتيجه كاوشهاي شوش دچار وقفه گرديد. تا آنكه ضمن مسافرت مظفرالدين شاه به فرانسه، مقامات فرانسوي فرصت را مغتنم دانسته و مسايل و مشكلات كار هيات شوش را با وي در ميان گذاردند. شاه ايران وعدهي مساعدت داد و همين امر منجر به تحميل قرارداد جديد و غيرمنصفانهاي شد كه در سال 1318 هجري(1900ميلادي) ميان دولت ايران و فرانسه منعقد گرديد و در تاريخ باستانشناسي ايران به قرارداد «دمورگان» مشهور شده است. به موجب اين قرارداد نه تنها امتياز كاوشهاي شوش، بلكه مطالعات و حفاريهاي باستانشناسي سراسر ايران به انحصار فرانسويان درآمد.
«دمورگان» از پاييز سال 1897 تا تابستان 1991 ميلادي، به مدت 15 سال سرپرستي هيات كاوشهاي شوش و مطالعات و بررسيهاي ساير نقاط ايران را به عهده داشت. از اقدامات قابل ذكر و بياد ماندني وي ايجاد بناي قلعهي شوش در بلندترين نقطهي تپهي باستاني موسوم به «آكروپل» بود.
پس از بركناري «دمورگان» از سرپرستي هيات شوش، زمان كوتاهي «پرشيل» خط شناس معروف سرپرستي هيات شوش را به عهده گرفت. بسياري ازالواح و آجر نبشتهها و اسناد مكتوب مكشوفه از شوش را وي رمزگشايي كرده و خواند. آنگاه نوبت به «رونالد دومكنم» كه نه باستانشناس بلكه مهندس معدن بود، رسيد. او به مدت طولاني يعني بيست و هفت سال در فاصلهي سالهاي 1291 تا 1317 خورشيدي (1912 تا 1939 ميلادي) كاوشهاي شوش را هدايت كرد. معبد عيلامي «چغازنبيل» را نخستين بار وي بررسي و گمانهزني كرد.
با آغاز جنگ جهاني دوم به مدت چند سال كاوشهاي شوش دچار وقفه گرديد. پس از خاتمهي جنگ «رومن گيرشمن» كه از سالها پيش با سمت دستيار «ژرژ كنتو» در تپه گيان نهاوند و نيز سرپرست كاوشهاي محوطهي باستاني «سيلك كاشان» و شهر ساساني بيشابور فارس، كار باستانشناسانه كرده بود، در سال 1325 خورشيدي (1946ميلادي) به سرپرستي هيات شوش منصوب شد و كار ديگر كاوشگران را در پايتخت باستاني عيلام پيگيري كرد. وي اولين سرپرست هيات شوش بود كه به معني اخص كلمه باستانشناس بود؛ زيرا تمام سرپرستان پيش از او تخصصهاي ديگري داشتند. شهر پانزدهم عيلامي را كه از نخستين مراكز شهرنشيني در ايران به شمار ميرود، وي كاوش و خاكبرداري كرد. كاوشهاي وي در معبد «چغازنبيل» و شهر «دوراونتاشي»، در صفه هخامنشي، «مسجد سليمان» و محوطهي پارتي «برده نشانده»، خوزستان و نيز جزيرهي خارك قابل توجه و گفتن است.
با بازنشسته شدن «گيرشمن» درسال 1346 خورشيدي (1967 ميلادي) به مدت يك فصل سرپرستي هيات شوش به عهدهي «پراستو» كشيش و خط شناس بود وآنگاه از سال 1347 تا سال 1357 «ژان پرو» به منزلهي آخرين سرپرست فرانسوي هيات شوش انجام وظيفه كرد و كشف الواح سنگي يادبود بناي تالار آپادانا و مجسمهي سنگي داريوش بزرگ (حاوي كتيبههايي به خطوط ميخي عيلامي و هيروگليف) مربوط به دورهي سرپرستي وي است.
با آغاز انقلاب اسلامي، كاوشهاي فرانسويان در شوش كه تقريبا يك سده به طول انجاميد متوقف شد و قلعهي تاريخي شوش كه مركز و پايگاه هيات فرانسوي بود در اختيار ادارهي ميراث فرهنگي استان قرار گرفت.
قرارداد موسوم به «قرارداد دومرگان» در سال 1306 (1927ميلادي) از سوي دولت وقت ايران لغو گرديد. ولي توافق شد كه هيات فرانسوي كار خود را صرفا در شوش دنبال كند و فرانسويان متعهد شدند تا موزه و كتابخانهاي در تهران احداث نمايند به شرط آنكه رياست آن در سه دورهي متوالي (هر دوره پانزده سال) به عهده يكي از اتباع فرانسه باشد.
در پي آن «آندره گدار» معمار فرانسوي در سال 1308 (1929ميلادي) براي تهيهي مقدمات احداث موزهي ملي ايران (= موزهي ايران باستان) و كتابخانهي ملي در جوار آن، به ايران سفر كرد. وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه، كار ساخت ساختمان را در دوم ارديبهشت ماه 1313 به «گدار» واگذار كرد. وي با الهام از عناصر و شيوههاي معماري دورهي ساساني خصوصا «طاق كسري» و «كاخ اردشير اول» (فيروزآباد فارس) به ياري معماران هنرمند ايراني، ساختمان موزه و كتابخانه را بنيان نهاد. عمليات ساختماني سه سال طول كشيد و در سال 1316 موزه و كتابخانه، رسما افتتاح و آغاز به كار كرد و عملا جايگزين موزهاي شد كه در سال 1295 (1335 هجري) با ابتكار و همت جمعي از دوستداران فرهنگ ايران و در رأس آنان «مرتضي قلي خان ممتازالملك» افتتاح شده بود. اين موزه با گردآوري مجموعهاي از اشياء پراكنده و ناهمگون با نام «موزه ملي» در عمارت قديم دارالفنون موجوديت يافته و از آن بايد به عنوان اولين موزهي ايران ياد كرد.
دو سال پس از تشكيل اين نخستين موزه، در سال 1297 و در زمان وزارت «ابراهيم حكيمي، حكيمالملك» ادارهاي به نام «اداره عتيقات» زير نظر وزارت معارف تاسيس شد و «ايرج ميرزا» شاعر معروف به رياست آن منصوب شد.
نخستين محل اين اداره در عمارت وزارت معارف در مجموعهي دارالفنون واقع بود. پس از انتقال تشكيلات وزارت معارف از عمارت دارالفنون به عمارت مسعوديه در سال 1304 «شعبه عتيقات» همراه با مجموعهي كوچكي از اشياء تاريخي كه در اختيار داشت، در اتاقي كوچك از عمارت ياد شده استقرار يافت. اين شعبه از درآمد ناچيز حاصل از ارزيابي اشياء قديمي و پارهاي وجوه حاصله از اعانات منابع غيردولتي و براساس آييننامهي 29 مادهاي مصوب 1303 هيات دولت، به كار خود ادامه داد.
در سال 1309 «محمدعلي فروغي ـ ذكاءالملك» با همفكري تني چند از صاحبنظران متن قانوني را تدارك ديد كه به «قانون عتيقات» مشهور است و هنوز هم به قوت خود باقي است و اساس قوانين مربوط به ميراث فرهنگي ايران بشمار ميرود. اين قانون در همان سال پس از تصويب مجلس شوراي ملي (وقت) به مرحلهي اجرا درآمد و دو سال بعد، آييننامهي اجرايي آن تهيه و به تصويب هيات دولت رسيد و جان تازهاي به كالبد «شعبه عتيقات» دميد كه پس از تجديد سازمان در سال 1308 به نام «دايره تحقيقات» زير پوشش ادارهي كل معارف انجام وظيفه ميكرد.
روند كار و لزوم گسترش سازماني اين تشكيلات موجب شد تا چندي بعد به ادارهاي مستقل تبديل شود و با عنوان «اداره كل عتيقات» زير نظر و سرپرستي «گدار» به امور محوله بپردازد. از سال 1309 يعني يك سال پس از ورود «گدار» به ايران تا تاسيس موزهي ايران باستان در سال 1316 «اداره كل عتيقات» كه از ادغام «موزه ملي» و «دايره عتيقات» شكل گرفته بود، زير نظر مستقيم «گدار» اداره ميشد.
چند سالي هم شادروان «دكتر علي فرهمندي ـ عليمالملك ـ» رياست آن را به عهده داشت و مرحوم «محمد تقي مصطفوي» به عنوان عضو آن اداره كل و «سليمان سپهبدي» و «حيدرقلي شاملو» در پست بازرسان عتيقات انجام وظيفه ميكردند.
محل اين ادارهي كل در همان ساختمان عمارت مسعوديه بود. دقيقا معلوم نيست كه در چه زماني «اداره كل عتيقات» نخست به «اداره باستانشناسي» و سپس به «اداره كل باستانشناسي» تغيير نام داده است، ولي شواهد حاكي از آن است كه اين تغيير نام كه منجر به متحول شدن ادارهي كل عتيقات نيز گرديد، در فاصلهي سالهاي 1314 تا 1316 صورت گرفته است.
«گدار» در خرداد ماه 1332 از سوي دولت متبوع خود بازنشسته شد ولي به نظر ميرسد كه تا سال 1339 يعني هفت سال ديگر در ايران بود و در اين سال براي هميشه ايران را ترك گفت. پس از وي مرحوم «محمدتقي مصطفوي» كه سابقهي طولاني در تشكيلات باستانشناسي ايران داشت و به همراه هياتهاي خارجي كار كرده بود به جانشيني وي منصوب شد و تا سال 1337 كه بازنشسته گرديد در رأس تشكيلات باستانشناسي قرار داشت.
در اين دوره، همراه با فعاليت هياتهاي باستانشناسان خارجي، تعدادي برنامهي صحرايي باستانشناسي را باستانشناسان ايراني به شرح زير به مرحلهي اجرا درآوردند :
1ـ كاوش تپه «اسماعيلآباد» و «تپه موشلان» بين كرج و هشتگرد در سالهاي 1337 و 1338 به سرپرستي مهندس «علي حاكمي».
2ـ ادامهي كاوشهاي «پاسارگاد و تخت جمشيد» به سرپرستي «علي سامي» كه تا سال 1338 دنبال شد.
3ـ كاوش و پيگردي «گنبد سلطانيه» در سال 1335 توسط «صادق صميمي» و «محمود علمي».
4ـ كاوش در «گرمابك» و «تماجان» و «اُمام» حوزه املش گيلان در سال 1335 به سرپرستي «حبيبالله صمدي» و «محمود راد».
5ـ كاوش «تپه ميل» ورامين در سال 1334 به سرپرستي «مهندس علي حاكمي».
6ـ كاوشهاي حوزهي شهرستان «فسا»ي فارس درسالهاي 1337 و 1338 به سرپرستي «فريدون توللي».
7ـ گمانهزني در «بيستون» كرمانشاه (محل كشف مجسمهي مشهور به هركول) در سال 1337 به سرپرستي «مهندس علي حاكمي».
ضمنا در زمان سرپرستي مرحوم «مصطفوي» چند موزهي جديد در شهرستانها راهاندازي شد كه از آن ميان ميتوان از «موزه پارس» شيراز و موزههاي «قزوين» و «چهلستون» اصفهان نام برد.
وزارت فرهنگ و هنر در خرداد ماه 1343 با ادغام ادارهي كل باستانشناسي و موزهي ايران باستان و كتابخانهي ملي و ادارهي كل هنرهاي زيباي كشور كه به امور هنرهاي سنتي و تجسمي و موسيقي ميپرداخت، شكل گرفت.
ادارهي كل باستانشناسي با ادارهي فرهنگ عامه در هم ادغام شده و ادارهاي را تحت عنوان «ادارهي كل باستانشناسي و فرهنگ عامه» تشكيل دادند. ادارهي فرهنگ عامه از سال 1339 با انتقال موزهي مردمشناسي از ساختمان اميربهادر به كاخ ابيض (كاخ وزارت دربار قديم در جبههي جنوبي كاخ گلستان) تشكيل يافته و به كار مردمشناسي به معني عام آن و اعزام گروههايي به نقاط گوناگون كشور براي گردآوري فرهنگ عامه و مردمنگاري، سرگرم بود.
موزه ملي ايران (= ايران باستان) زير چتر ادارهي كل ديگري به نام «اداره كل موزهها و حفظ بناهاي تاريخي» قرار گرفت. اين ادارهي كل به امور موزهها و ثبت و مرمت بناهاي تاريخي ميپرداخت.
ضمنا در همين ايام سازمان ملي حفاظت آثار باستاني وظيفهي مهم حفاظت و مرمت بناهاي تاريخي كشور را به عهده گرفت.
بخشي ازمسووليت تعمير و بازسازي و احداث يادمانها و آرامگاههاي مشاهير و شعرا ايران نيز به انجمني موسوم به «انجمن آثار ملي» واگذار شد كه از سالها پيش با ياري گرفتن از منابع غير دولتي و گاه دولتي موجوديت داشت و پس از تاسيس وزارت فرهنگ و هنر، تحت پوشش آن وزارتخانه درآمد.
در اين دوره يعني از سال 1343 تا 1351 فعاليت هياتهاي باستانشناسي و مردمشناسي، ايراني و خارجي رونق گرفت. موزههاي بزرگ و كوچك چندي در شهرستانها تاسيس شد. ضمنا پنجمين كنگرهي باستانشناسي وهنر ايران در فروردين ماه 1347 در تهران و اصفهان و شيراز برگزار گرديد.
در سال 1351 ادارهي كل باستانشناسي و فرهنگ عامه، به دو مركز تحقيقاتي جداگانه تجزيه شد، يكي «مركز پژوهشها و كاوشهاي باستانشناسي و تاريخ هنر ايران» كه پس از مدتي به دليل طولاني بودن اسم آن، به «مركز باستانشناسي ايران» تغيير نام داد و ديگري «مركز مردمشناسي ايران».
از تجزيهي «اداره كل موزهها وحفظ بناهاي تاريخي» نيز دو ادارهي كل «موزهها» و «اداره كل حفاظت آثار باستاني و بناهاي تاريخي ايران» بوجود آمد و «موزه ايران باستان» به عنوان يك واحد مستقل با داشتن مدير، تحت نظارت و در جوار مركز باستانشناسي ايران كه محققان و باستانشناسان را تغذيه ميداد، باقي ماند.
اين شكلِ سازماني و روند كار تا سال 1358 و آغاز انقلاب اسلامي وجود داشت. ازمهمترين رويدادهاي اين دوره در زمينهي باستانشناسي، تشكيل مجمع سالانهي كاوشها و پژوهشهاي باستانشناسي (سمپوزيوم باستانشناسي) را بايد ذكر كرد كه همه ساله در فصل پاييز، باستانشناسان ايراني و خارجي را كه يك فصل كار صحرايي در نقاط مختلف كشور انجام داده بودند، موظف ميساخت تا گزارش و نتايج كار خود را در مجمعي با حضورمتخصصان و باستانشناسان عرضه كنند و يا مطالعات و پژوهشهاي جديد خود را ارايه نمايند. اين مجمع پنج سال متمادي تشكيل شد و گزارش سه مجمع آن به چند زبان چاپ و منتشر گرديد.
در زمينهي مردمشناسي نيز كنگرهي بزرگ مردمشناسي در سال 1365 در اصفهان تشكيل شد كه به جمعبندي كارها و تحقيقات انجام شده پرداخت.
از اقدامات سودمند اين دوره لغو تقسيم اشياء مكشوفه و نويافتهي حاصل از كاوشهاي هياتهاي خارجي بود كه تا آن وقت با استناد به قانون عتيقات و سنت موجود ساليان متمادي، دنبال ميشد.
ازسال 1352 ديگر تقسيمي صورت نگرفت و هياتها ناچار سهم خود را به موزه ملي ايران (موزه ايران باستان) اهدا ميكردند و چنانچه هياتي از اين تصميم سر باز ميزد، براي انجام كاوش در آينده اجازهي كار نمييافت.
پس از انقلاب، به فعاليتهاي متخصصان و هياتهاي خارجي در تمام زمينهها خصوصا در حيطهي باستانشناسي و مردمشناسي پايان داده شد و بارسنگين پژوهش و حفاظت، مرمت و معرفي آثار و مواريث فرهنگي كشور به عهدهي باستانشناسان، معماران و مردمشناسان و متخصصان ايراني واگذار شد.
وزارت فرهنگ و هنر به وزارت فرهنگ تبديل شد و براي مدتي به عنوان واحدي مستقل در كنار وزارتخانهي «علوم و آموزش عالي» ادامهي حيات داد. قائم مقامي از سوي وزير علوم و آموزش عالي وقت مستقيما وزارت فرهنگ را اداره ميكرد.
چندي بعد با تصويب مجلس شوراي اسلامي واحدهايي از «وزارت فرهنگ»(فرهنگ و هنر سابق) از جمله تمام تشكيلات معاونت حفظ ميراث فرهنگي آن با وزارت علوم تلفيق شد و با نام «وزارت فرهنگ و آموزش عالي» به كار پرداخت.
ادارهي كل حفاظت آثار باستاني ايران پس از چندي تغيير نام داد و عنوان «دفتر آثار تاريخي» به خود گرفت و سازمان ملي حفاظت آثار باستاني ايران تا تشكيل سازمان ميراث فرهنگي كشور همچنان به حيات خود ادامه داد. از آنجا كه پس از انقلاب تعدادي از واحدهاي سازماني وزارت فرهنگ و هنر (سابق) خصوصا واحدهاي اجرايي در شهرستانها به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي منتقل گرديده بود، اين امر موجب بروز ناهماهنگيهايي در امور مربوط به ميراث فرهنگي شد، در تاريخ دهم بهمن ماه 1364 مجلس شوراي اسلامي به وزارت فرهنگ و آموزش عالي اجازهي تشكيل سازماني با نام «سازمان ميراث فرهنگي كشور» را با تلفيق ادارات زير داد :
مركز باستانشناسي ايران
ادارهي كل هنرهاي سنتي
مركز مردمشناسي ايران و موزهي مردمشناسي
دفتر آثار تاريخي
موزه ملي ايران (= ايران باستان)
ادارهي حفظ ميراث فرهنگي شهرستانها
ادارهي كل موزهها
ادارهي كل بناهاي تاريخي
ادارهي كل كاخها
سازمان ملي حفاظت آثار باستاني ايران
مركز باستانشناسي ايران با نام جديد خود (مديريت پژوهشهاي باستانشناسي و سپس پژوهشكدهي باستانشناسي) به فعاليت خود در زير پوشش سازمان ميراث فرهنگي ادامه داده است.
براساس تصويب مجلس شوراي اسلامي، سازمان ميراث فرهنگي كشور از تاريخ 1371 از وزارت فرهنگ و آموزش عالي جدا شد، و در حوزهي تشكيلاتي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به انجام وظيفه ميپردازد.
_________________